تنقیح مناط ، اصطلاحی در اصول فقه . تنقیح در لغت به معنای تهذیب و تمییز است و کلام
مُنَقَّح ، کلامی است که حشو و زائد در آن نباشد. همچنین مناط به معنای جایِ
آویختن از ریشة نوط به معنای آویختن است و
مجازاً به معنای علت به کار می رود.
برای تبیین
دقیق مفهوم تنقیح مناط ، باید آن را با برخی اصطلاحات مشابه مقایسه کرد. برخی از
اصولیان ، اجتهاد در علت (مناط ) حکم را بر سه قسم دانسته اند: تخریج مناط ، تنقیح
مناط و تحقیق مناط.
1- تحقيق مناط:
شوكانى از علمای عامه در تعريف تحقيق مناط مىگويد: تحقيق مناط اين است كه همه
اتفاق داشته باشند بر عليت وصفى كه نص شارع آن را بيان كرده باشد يا اجماع برآن شده
باشد، آنگاه مجتهد كوشش كند براى پيدا كردن آن علّت در موارد ديگر. مثلا مىدانيم علّت قبول شهادت، عدالت شاهد است.
بنابراين قاضى بايد تحقيق كند كه آيا شاهد عادل است يا نه؟
برخى معتقدند كه اين قسم اجتهاد را نبايد داخل در قياس دانست، زيرا اين اجتهاد،
تنها در مقام تشخيص موضوعات خارجى است، نه تشخيص علّت حكم در فرع، و اين قبيل اجتهاد،
مورد قبول و اتفاق همهى مسلمين است.
2- تخريج مناط:
هرگاه شارع حكمى را نسبت به موضوعى بيان كند، بدون تصريح بر علّت آن و مجتهد وصفى
را پيدا كند و آن را علّت حكم اصل پندارد به خيال تناسب بين وصف و حكم اصل، قياس را
قياس «تخريج مناط» نامند.
تخريج مناط را مناسبت، اخاله، مصلحت، استدلال و رعايت مقاصد نيز مىگويند. شوكانى استخراج
اين مناسبت را «تخريج مناط» مىنامد.
مثلا شارع ربا در گندم را حرام كرده است، و فقيهى چنين استنباط مىكند كه گندم
چون پيمانهاى است، ربا در آن حرام است، و آنگاه در هر چيزى كه پيمانهاى باشد، حكم
به حرمت مىكند.
اين نوع قياس از نظر شيعه حجّت نيست، ولى گروهى از اهل تسنن آن را حجّت مىدانند.
تنقيح مناط
استخراج ملاك حكم از خطاب شارع براى تعميم دادن آن به موارد مشابه تنقيح مناط،نامیده
می شود که از روشهايى است كه مجتهد به وسيله آن قصد شارع را از كلام (نص) وى استخراج
مىنمايد و حكم واقعهاى را كه در مورد آن نص وجود دارد، به واقعهاى ديگر كه در مورد
آن نص وجود ندارد، سرايت مىدهد، و آن در جايى مطرح مىگردد كه شارع حكم واقعهاى و
مناط آن را بيان نموده و همراه بيان مناط آن، اوصافى را ذكر نموده كه مجتهد يقين دارد
بعضى از اين اوصاف در تعلق حكم به موضوع و يا واقعه دخالت ندارد، به همين دليل از راه
شناسايى و حذف آنها، مناط حقيقى حكم شارع را به دست آورده و از اين طريق دامنه حكم
را گسترش مىدهد و موضوعات ديگرى را كه در مورد آن نص وارد نشده است، در تحت آن داخل
مىنمايد.
در اين مورد، داستان اعرابى را مثال زدهاند كه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه
و آله رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! هلاك شدم! حضرت به او فرمود: مگر چه كردهاى؟ گفت:
در روز ماه رمضان با همسرم نزديكى كردهام. حضرت فرمود: بندهاى آزاد كن.
علما از اين حديث و از راه تنقيح مناط استفاده كردهاند كه وصف اعرابى بودن شخص
سؤالكننده، در حكم آزاد كردن
بنده، دخالتى نداشته است. اينكه نزديكى حتما بايد با همسر باشد، نيز دخالتى ندارد،
به همين دليل در مورد زنا نيز به كفاره حكم نمودهاند. همچنين ماه رمضان نيز خصوصيت
ندارد، بلكه در هرروزه روزه واجبى چنين حكمى وجود دارد.
نكته اول:
هرگاه مجتهد يقين پيدا كند كه خصوصيت يا خصوصيتهاى الغا شده، تأثيرى در تعلق حكم
به موضوع ندارد، تنقيح مناط، قطعى و حجيت آن مسلّم است. اما هرگاه نسبت به بىتأثير
بودن آن ظن پيدا كند، تنقيح مناط، ظنى بوده و در نزد شيعه حجيت ندارد.
نكته دوم:
بعضى از اصوليون اهل سنت، تنقيح مناط را از «مسالك علت» دانستهاند، درحالىكه
گروهى ديگر اعتقاد دارند چون در تنقيح مناط، به وسيله نص، به علت تصريح شده است، پس
در مسالك علت داخل نيست، بلكه تنقيح مناط، طريقى است براى تهذيب علت حكم از خصوصياتى
كه در عليت دخالتى ندارد.
نكته سوم:
عدهاى همچون مرحوم «ميرزاى قمى» و نيز «بيضاوى» و «غزالى» تنقيح مناط را با الغاى
فارق يكى دانستهاند.
ولى عدهاى ديگر آنها را در اين عقيده بر خطا دانسته و علت اشتباه آنان را چنين
بيان نمودهاند: اين عده چون مشاهده كردهاند كه در سبر و تقسيم كه پايه تنقيح مناط
است، از ميان علتهاى احتمالى، فقط آن علتى كه با حكم تناسب ذاتى دارد، باقى مىماند
و بقيه حذف و الغا مىشود، وجود حذف و الغا كه در هر دو مورد (تنقيح مناط و الغاى فارق)
ديده مىشود، باعث اشتباه آنها در يكى دانستن آن دو شده است، در صورتى كه:
اولا: در «تنقيح مناط» علتهاى احتمالى به عنوان علت، نفى و حذف مىشود، اما در
«قياس به الغاى فارق» خصوصيتهاى مورد نص، حذف مىشود، هرچند در محذوف، عليت احتمال
داده نشود.
ثانيا: در تنقيح مناط، احراز تناسب ذاتى ميان علت و حكم ضرورت دارد، اما در قياس
به الغاى فارق، احراز تناسب ذاتى، ضرورت ندارد.
تنقيح مناط ظنى
كشف ظنى ملاك حكم شرعى براى تعميم دادن آن به موارد مشابه تنقيح مناط ظنى، نوعى
تنقيح مناط بوده كه در آن، مجتهد از راه الغاى بعضى از خصوصيات و اوصاف موجود در مناط
حكم شارع كه او نسبت به عدم تأثير آنها در حكم شارع ظن دارد، حكم وى را منقّح و از
اوصاف زايد تهذيب مىنمايد و به اين وسيله، مناط حكم وى را بهطور ظنى به دست مىآورد؛
به بيان ديگر، در مواردى كه شارع حكم يك موضوع و مناط آن حكم را در نص خود آورده، مجتهد
با دقت در اوصاف و خصوصياتى كه در مناط حكم آمده است، مواردى را كه نسبت به عدم تأثير
آنها در حكم ظن دارد، كشف و الغا مىنمايد و از طريق تنقيح و تهذيب مناط حكم از آنها،
مناط حقيقى را به طور ظنى به دست مىآورد.
براى مثال، در ماجراى اعرابى كه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيد و گفت:
هلاك شدم! حضرت فرمود: مگر چه كردهاى؟
گفت: در روز ماه رمضان با همسر خود نزديكى نمودهام! حضرت فرمود: بندهاى آزاد
كن اگر مجتهدى ظن پيدا كند كه جماع خصوصيت ندارد، و در مورد هر مفطرى كه روزه را باطل
مىكند، چه عمدى و چه غير عمدى، كفاره لازم است، اين تنقيح مناط ظنى است، زيرا وى نسبت
به عدم اعتبار آن يقين ندارد. طبق آيه إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً؛* تنقيح مناط ظنى نزد علماى اماميه حجت
نيست.
تنقيح مناط قطعى
كشف يقينى ملاك حكم شرعى براى تعميم دادن آن به موارد مشابه تنقيح مناط قطعى، نوعى
تنقيح مناط است كه در آن، مجتهد، از راه الغاى بعضى از خصوصيات و اوصافى كه همراه مناط
حكم شارع وجود دارد و او به عدم تأثير آنها در حكم شارع يقين دارد، مناط حكم وى را
از اوصاف زايد منقح نموده و آن را به طور قطعى به دست مىآورد. به بيان ديگر، در مواردى
كه شارع حكم يك موضوع و مناط آن حكم را در نص خود آورده، مجتهد با دقت در اوصاف و خصوصياتى
كه در مناط حكم آمده است، آن دسته از اوصاف و خصوصياتى را كه بهطور قطع در حكم او
تأثيرى ندارد، كشف و الغا مىكند و به اين صورت، مناط واقعى حكم را به دست مىآورد.
براى مثال، هرگاه مردى از امام عليه السّلام بپرسد: با عباى نجس نماز خواندهام،
تكليف چيست، آنگاه پاسخ بشنود: نماز را اعاده كن، قطعى است كه مرد بودن و عبا بودن،
در حكم به وجوب اعاده، دخالت ندارد و هركسى چه مرد و چه زن با لباس نجس خواه عبا و
خواه غير آن با آگاهى و علم نماز بخواند، وظيفهاش اعاده آن است.
اصوليون اماميه تنقيح مناط قطعى را حجت مىدانند.
بهبهانى، محمد باقر بن محمد اكمل، الفوائد
الحائرية، ص 294.ابو زهره، محمد، اصول الفقه، ص 229.طباطبايى حكيم، محمد تقى، الاصول
العامة للفقه المقارن، ص 315.اسنوى، عبد الرحيم بن حسن، زوائد الاصول، ص 378.جناتى،
محمد ابراهيم، منابع اجتهاد (از ديدگاه مذاهب اسلامى)، ص (301- 300).زحيلى، وهبه، اصول
الفقه الاسلامى، ج 1، ص (692- 691).زهير المالكى، محمد ابو النور، اصول الفقه، ج 4،
ص 116.
[7] حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، ج 7، ص
29.
[8] خلاف، عبد الوهاب، علم اصول الفقه و خلاصة التشريع
الاسلامى، ص 78.
[9]ميرزاى قمى، ابو القاسم بن محمد حسن،
قوانين الاصول، ج 2، ص 87
[10] جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، دانشنامه
حقوقى، ج 2، ص 449
[11] اصغرى، محمد، قياس و سير تكوين آن در حقوق اسلام،
ص 242.جناتى، محمد ابراهيم، منابع اجتهاد (از ديدگاه مذاهب اسلامى)، ص 301.
ميرزاى قمى، ابو القاسم بن محمد حسن، قوانين الاصول، ج 2، ص (85- 84).جعفرى لنگرودى،
محمد جعفر، دانشنامه حقوقى، ج 2، ص 500.